سلام .وبتون عالیه.
اگه میشه رمان عشق درون امیرتتلو را پرنیانش را بزارید.ممنون.
پاسخ:سلام نظرلطفتونه آبجی عاطفه.این رمان 165 قسمت داره و دو فصله!!!نویسنده های این رمان به علت درخواست زیادی که بهشون شده مجبورشدن بدون وقفه بنویسن و به همین دلیل برای اینکه هرقسمت روتبدیل به فرمت های مختلف کنن وقت کافی ندارن ولی قول دادن بعدازاتمام این رمان زیبا تمام قسمت هارو بافرمت های مختلف برای ماارسال کنن وماهم برای شماکاربران عزیزقراربدیم.
نام رمان : بی تو با تو بودن
نویسنده : Haniday کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب (مگابایت) : ۴٫۹ (پی دی اف) – ۰٫۴ (پرنیان) – ۱٫۱ (کتابچه) – ۰٫۵ مگابایت (epub)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub
تعداد صفحات : ۵۰۰
خلاصه داستان :
آنیا دختریست شیطون که هر جا میره کسی رو برای کل کل کردن پیدا می کنه ! (اصلا تقصیر خودش نیست که! مردم خیلی پر رو تشریف دارن، نمی فهمن هر چی یه خانوم گفت باید بگن چشم! اونم نه هر خانومی!آنیا!!!)
ون توی مدرسه هم یه کل کل با یه پسر لنگه خودش راه می ندازه . غافل از این که این داستان به همین کل کل کوچیک ختم نمیشه … البته بذارین بگم این رمان اصلا از اون رمانای لوسی نیست که این دوتا با هم فرتی ازدواج کننا! نه خیر!
چیز های دیگری پشت پرده است!!!
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از Haniday عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)
قسمتی از متن رمان :
در حالی که تند تند از پله ها پایین می رفتم، در کیفم رو بستم. در ورودی ساختمون رو باز کردم. دویدم بیرون و در رو نبستم و گذاشتم خودش بسته بشه. نفس نفس زنان به سر کوچه رسیدم و نگاهی به ساعت مچیم انداختم؛ نفس راحتی کشیدم، آخیش خیلی هم دیر نشده. تازه آنالیا، دوستم هم هنوز نیومده. همونجور سر کوچه ایستادم تا قبل از اومدن آنالیا یه مرور خاطرات کنم. من آنیا سیفرید، تک دختربابام. با چشمای طوسی مایل به آبی و موهای قهوه ای با رگه های طلایی بینیم اندازه ی متوسطی داره و لبام نسبتا قلوه این. قدم متوسطه و لاغرم. در واقع میشد گفت بیشتر از اون که چهره ی زیبایی داشته باشم، چهره م خاصه. به خاطر رنگ خاص موها و چشمام؛ وگرنه معتقد بودم که مامان از من خوشگل تره! کلاس دوم راهنمایی هستم. درست زمانی که هفت سالم بود به ایران اومدیم. پدرم توی کانادا بدنیا اومده بود و در جوونی برای کار اومده بود ایران که یک دل نه صد دل عاشق مادرم شد! مادرم زنی کاملا شرقی، چشم و ابرو مشکی با موهای قهوه ای تیره ست و من _ به غیر از موهام که نمیدونم چطور از مادر بزرگ مادریم به ارث بردم! _ کاملا مثل پدرم هستم. مادرم من رو توی کانادا به دنیا آورد و بعد از اینکه من مهد کودک رفتم دوباره به ایران برگشتیم و من اینجا درس خوندم. از همون سال اول پدرم بدنبال مدرسه ای بود که شبیه مدارس خارج باشه و امسال بالاخره پیدا شد ، مدرسه ای مختلط و کمی هم غیر قانونی که به زور پول ما رو ثبت نام کردن!! من و دوستم آنالیا – که اونم تقریبا از لحاظ زندگی شبیه من بود چون مادرش فرانسوی بود و پدرش ایرانی که بعد نمیدونم به چه نحوی همدیگرو دیدن و ازدواج کردن! من و آنالیا توی اول دبستان با هم دوست شدیم و همدیگرو خیلی خوب درک میکنیم.- داریم به این مدرسه میریم .آنالیا چشم های آبی روشن و موهای طلایی فر داره. کمی از من بلندتر، ولی یه نمه تپل تره! درست عین عروسکا میمونه! البته هر بار که بهش این لقب زیبا رو یاد آوری میکنم، میخواد منو بزنه! اوه چه عجب،بالاخره آنالیا هم اومد و نفس نفس زنان گفت:
ـ سلام.
من- سلام. وای چقدر زود اومدی! می ذاشتی سال دیگه.
آنالیا-کوفت! به این زودی اومدم.
و یک ژست لوس و خود خواه گرفت :
ـ تازه زود اومدن اصلا کلاس نداره!
زدم تو سرش:
ـ خاک تو سرت!
آنالیا-خاک تو سر خودت! راستی آنیا، لباس تو این مدرسه چجوریه ؟؟
من-آفرین که انقدر توجهت زیاده. خوب روز ثبت نام اون مدیره بدبخت سه ساعت فک زدا.
آنالیا-خب حالا! بگو ببینم.
من-قراره با این لباس فرما (و به لباس هامون اشاره کردم): تا مدرسه بریم و با همینا هم به کار پسندیده ی تحصیل بپردازیم! نکنه توقع داشتی با تاپ و شلوارک بیایم؟
آنالیا-کوفت !دختره ی چشم سفید! این آرزوی خودته.